نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

توانایی های گل پسر

  توانایی های ده ماهه ی گل پسر : کلماتی که میگی : - بابا - ماما - مِی : به هرچیزی که بخوای میگی! - دد : به تمام اناث محترم  " دد " میگی - نه : حرف مخالفت  - ترکیبی بهم ریخته از تمام حروف الفبا که خیلی دوست داشتنی اداشون میکنی  ودستاتو هم حرکت میدی که یعنی داری صحبت میکنی - بلدی از سکوی آشپزخونه بری بالا - دست میگیری کناره ی تخت و مبل  بلند میشی - ٣ تا دندون داری - وقتی کسی لباسشو تغییر میده فوری متوجه میشی و توچشماش نگاه میکنی و یه لبخند معنی دار میزنی! - اتو رو برمیداری مثلا لباس بابا رو اتو میکشی - دست می زنی و میرقصی - اسباب بازیهاتو از سبد در میاری و بعد سعی میکنی دوباره سرجاشون...
24 تير 1391

تولد میر عماد عزیزم مبارک!

  سلام میر عماد عزیزم به این دنیای کوچک قدمهای بزرگت را گذاشتی و آمدی تا زندگی را مفهومی دیگر گونه باشی آمدی تا شور عشق سلولهای زمان را بنوازد ! ندیده امت اما دیروز عطر بهشت را نسیم به گهواره ام پاشید و دانستم باید روحی از آن سرای سپید به هیجار زمین آمده باشد تا سیاهی های دلتنگی را بسترد . از آمدن من قریب یازده ماه میگذرد و از نخستین گریه هایم بسیار گذشته و بارها جسم کوچکم از سختی  ها و رنجهای تکامل آزار دیده ... چه شبها که تب دار سر بر شانه های مادر تا صبح آسودم و او یک دم نیاسود... آآآآآآآآآآآآخ گفتم مادر! مراقب رویاهای مادرت باش ! او نام نمیرای زندگیست! مادر ترانه ی بی تکلف و  بی تکرار عشق است ! وتو ...
20 تير 1391

ان مع العسر یسرا

گاهی وقتها به گذشته که فکر میکنم گذر زمان برایم معنی ندارد. توی دنیای یادها و خاطره ها رد پای روزهای تلخ و شیرین را میگیرم و میرسم به خودم که دلواپس روزهای بی بازگشت تا همیشه ی دلتنگی ام! انگار همین دیروز بود سختیهای شیرین نه ماه که فقط ماه اخرش اندازه ی نه قرن به آدم میگذرد حالا باقی اش بماند که استرسها و تحولات روحی و جسمی نمیگذارندت یک دم آسوده گی را به تجربه بنشینی! تحولاتی که بعضی هاشان انرژی ات را و جوانی و نشاطتت را می ستانند و رد پایشان برای یک عمر با تواند و باید با خوب و بدشان بسازی و بپذیری دیگر آن آدم همیشگی و سالم نیستی و کلی رنج مادرانه و دردعاشقانه باید بردوش بگذاری تا کی و چه مجال این زندگی ! ولی با این همه ...
16 تير 1391

آلبوم...

                                            عکسهای آبتین جان را در ادامه مطلب ببینید                                                             &...
16 تير 1391

سلامی چو بوی خوش آشنایی........

سلام غزل ترانه ی مامان ! سلام  مثنوی بلند عشقم سلام!.... چند روز برات چیزی ننوشتم  یعنی نشد بنویسم... من ، تو  و بابا جون رفتیم روستای پدریت! ... خیلی از اقوام اولین بارشون بود تو رو میدیدن وحسابی برات ذوقیدن!!!!!!!!! حیف که کم موندیم ونشد زیاد از طبیعت بکر اونجا استفاده کنیم! اما خواستم برات بنویسم ها ولی بازم نشد این بار تقصیر خودت بود که با لگد حسابی از خجالت لپ تاپ دراومدی  و من موندم و یه عالمه حرف نانوشته!........... کلی هم از شیطنت هات عکس گرفتم  بزودی میزارم برا ملت ! ... راستی امشب هم زدی طومار احساساتمو درهم پیچیدی گل پسر روی شکم مبارکت جای یه نیش دیدم قرمز ......
16 تير 1391

دوستت دارم بابایی!

  دستهای کوچکم نمی توانند بنویسند! زبان کوچکم کلام و کلمه را نمیشناسد ! پاهایم برای دویدن به سمت مهربانی های لبریز آغوشت توانی در طَبَق زمان ندارند و زمین برای به خاطر سپردن رد گامهای عاشقانه ام که می دوند برای در آغوش فشردنت ، منتظر روزهای دیگریست ! اما با هر صدای کلید که در جانِ در مینشیند و با هر صدای زنگ که سکوت خانه را میشکند سینه ی عشق بر زمین ارادت میکشم و سینه خیز به استقبالت می آیم تا بدانی با همه ی کوچکی جسمم دلی به وسعت آسمان اگر دارم خانه ی توست ! دوستت دارم پدر ! دوستت دارم ! و این جمله مفهوم تمام کلمات ناگفته ی من است ... روزت مبارک ! هر روز من روز توست...   وقتی پدر را درخانه دیدم ی...
16 تير 1391